چهره فوتبال ایران این روزها به موجود ناقص الخلقهای سراپا ایراد میماند که هر گوشهاش را معضلی فرا گرفته است. از مدیریت گرفته تا سهل انگاری و بی نظمی، با این حال شاید یکی از زشتترین پدیده فوتبال ایران که به شدت هم اپیدمی شده، عادت به دروغگویی است؛ عادتی که کاملا جز متن فوتبال قرار گرفته و جالب آنکه در این پروسه بیمار گونه گاهی فردی که خود قربانی دروغ شده در جایی دیگر در نقش فردی کم صداقت ظاهر می شود. در ادامه گزارش قانون تنها بخشی از عمده ترین نمونه های این عارضه را آن هم در بین اصلی ترین چهره های فوتبال ایرانی بررسی می کنیم....
تقصیر جوش های صورتمه که کسی از من خوشش نمی آید
. .
تقصیر ساعت کاریمه که صبح خروس خون می روم
و بوق سگ می آیم و شانس دیده شدن را از دست میدم
. .
تقصیر باباست که انقدر پول نداره تا چشم مردم در بیاد
. .
تقصیر پسر عمومه که نفهمید عقد دختر عمو و پسر عمو رو تو آسمون بستن
. .
تقصیر استادمونه که جلوی همه به من ابراز علاقه کرد
و باعث شد دیگه کسی جرات نکنه از من خواستگاری کنه
..........
خر کیف یعنی سر کلاس کاردانی نشسته باشی، دونفر از جلوی در کلاس رد بشن و بگن :” نه اینجا نیست… اینا بچه های کارشناسی ارشدن “
خر کیف یعنی کلاستو دو در کنی و همون روز استاد حضورغیاب نکنه!
خر کبف یعنی اینکه یه لپ تاپ می گیری دستت اما ۲ قرون سواد نداری بهت بگن آقای مهندس!
به شما، این امکان را میدهند که از بین سه نفر یکرئیس برای دنیا انتخاب کنیدکه بتواند به بهترین وجه دنیا را رهبری کردهصلح و ترقی و خوشبختی برای بشریت به ارمغان بیاورد.
بین این سه داوطلب کدام را انتخاب میکنید.
قبلا یک سوال: شما مشاور و مددکار اجتماعی هستید . . . .
فقط یه ایرانی میتونه صبح جمعه ساعت 6 با هزار مشقت و برنامه ریزی قبلی پاشه بره بیرون حلیم بخوره , پارک بره,ورزش هم کنه,
بعد ساعت 9 برگرده خونه بگیره تا ظهر بخوابه ....
انتخابات خوب است چون:
1- هر چه به آن نزدیک تر می شویم ، ما، یعنی ما همین آدم های معمولی آد م های مهمی می شویم.
2- آن آدم هایی که همیشه مهم هستند در این ایام می آیند به سراغ این آدم های معمولی، که موقتا خیلی مهم شده اند، و احوال آن ها را می پرسند.
چهار دانشجو شب امتحان بجای درس خواندن به مهمونی و خوش گذرونی رفته بودند و هيچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند.
روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای سوار کردند به اين صورت که سر و روشون رو کثيف و کردند و مقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغييراتی بوجود آوردند.
روزی، وقتی هیزم شكنی مشغول قطع كردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه كردن بود یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می كنی؟ هیزم شكن گفت كه تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت. " آیا این تبر توست؟" هیزم شكن جواب داد: " نه.
آدم بعضی وقتها دلش میخواهد بنویسد و حسابی هم موضوع داغ و جالب برای نوشتن هست اما هر جور فکر میکند که بنویسد یا ننویسد؟ این مواقع آدم اینجوری میشود! همین ایده موجب شد در مورد توصیفات کامل خندانکهای یاهو مسنجر یا همان Emoticon ها و توان بیان وضعیت کاربران اینترنت و بلاگرهای ایرانی بنویسم. از هیچی که بهتر است! نه؟
در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد میشد...
دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی..
یه دوست پسر هم نداریم مجبورش کنیم اسم مارو رو بازوش خالکوبی کنه
.
یه دوست پسر هم نداریم با وضع فجیع برم بیرون همه بگن تو چرا این شکلی شدی بگم اونی که باید بپسنده پسندیده
كبري خیلی ناراحت شد اول خواست پیراهنش را در بیاورد به چوبدستی اش ببندد به و آتش بزند، بعد یادش آمد که ل - خ - ت می شود و اگر چشم مسافران نامحرم
به او بیفتد، خدا او را با چوبدستی اش در آتش جهنم می اندازد. بعد خواست چادرش
را استفاده کند که یاد موهایش افتاد. سپس متوجه شد لازم نیست مثل مردها به هر
بهانه ای ل - خ - ت بشود، او زن است و خدا به او عقل داده لذا نفت فانوسش را ریخت روی
چوبدستی اش و آن را آتش زد و چون دویدن برای زن بد است سلانه سلانه به طرف قطار
رفت اما دیگر دیر شده بود و قطار با سنگ ها برخورد کرد و همه ی مسافران شهید
شدند اما كبري دین و اعتقادش را زیر پا نگذاشت.
انا لله و انا الیه راجعون
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
انجمن تفریحی و
تخصصی هیمورا
و آدرس
himoru.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد،
گلویم سوتکی باشد،بدست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم گرم و چموش خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد،
بدین سان بشکند در من،
سکوت مرگبارم را.........